رویای تاریک پارت 2
بعد از یه مدت رسیدیم به یه بار وارد شدیم حس خوبی به اونجا نداشتم
دلهره هام یهو برگشت بهش اهمیت ندادم و راهم رو
ادامه ادادم و کنار اون دوتا نشستم
استفان: امروز مهمون من قشنگ سفارش بده وحال کن
لبخندی زدم و چند تا پیک مشروب نچندان قوی سفارش دادم خوبیش
اینه که ظریفتم خیلی پایین نیست
یه پسر با موهای مشکی که تقریبا تا پایین گردنش بود میز کنارمون امد
صورتش رو ندیدم ولی قد متوسطی داشت البته نسبت به من کوتاه
خب برام مهم نبود به استفانی نگاه کردم که داشت اروم اروم مست
میشد که یهو صدای پسره زیر گوشم پیچشد:اگه نمیخوای موش
ازمایشگاهی شی فرار کن ژاک !از سمت مخالف من فرار کن
برگشتم که پسرو ببینم ولی اون داشت از در پشتی خارج میشد
دنبالش رفتم بهم گفت ازجهت مخالفش برم ولی بهش گوش ندادم
خب کنجکاویم گل کرده دنبالش رفتم که یهو صدای جیغ و داد از بار بلد
شد استفان واستفانی رو دیدم که منو صدا میزنن و از تو بار بیرون میان
اومدم سمتشون برم که از پشت یکی گرفتتم نفهمیدم چیشد و بیهوش شدم
وقتی چشمام رو باز کردم به سقف سفید دیدم با چندتا دکتر
با امپول بود نمیدونم واقعا دکتر بودن از رو پوش سفیدشون
حدس زدم چشام تار بود درست نمیدیدم سرم رو دیدم
و دوباره چشام هم رفت
سرم درد شدیدی داشت سعی کردم بلند شم نشستم دور برمو
نگاه کردم هیچی نمی فهمیدم کجا اونجا درست عین یه سیاه چاله بود
بلند شدم سرم یکم گیج میرفت سعی کردم با کمک دیوار به در اون اتاقت
یا سیاهچاله یا هرچی برسم ولی انگارمچه پام ب چیزی گیر کرده بود
پخش زمین شدم به پام نگاه کردم به دیوار بسته شده بود ترسیدم صدایی
شنیدم سریع عقب رفتم گارد گرفتم البته هیچی از هنرای رزمی حالیم نبود....
شخص:اخه تو دیگه چه احمقی هستی اخه اصلا به حرفام گوش میکردی؟
صداش اشنا بود ولی نتونستم تشخصیص بدم کیه با هر وقدمی که روبه
جلو برمبداشت ترسم بیشتر میشد این کیه چیکارم داره؟
وقتی پسره نزدیک شد تونستم یه حدسایی بزنم ولی مطمئن نبودم
شبیه همون پسره ی تو بار بود قد تقریبا متوسطش و موهای سیاه
و صداش ولی من صورتش رو ندیده بدونم با تردید گفتم: همون پسره ی توباری؟
اه عمیقی کشید و گفت:نه شوهر عمتم اخه با این جزقل عقلت میخوای جراحی کنی ؟
خدایا بچه جون بهت گفتم بر خلاف جهت من یعنی خارج شی از اون کوچه نه اینکه بیوفتی
پشت سر من و خب نتیجش اینکه الان اینجایی و قراره یه موش ازمایشگاهی دیگه به
جمعمون اضافه شه
انگار که یهو جرقه ای تو ذهنم خورده باشه گفتم: تو اصلا منو از کجا میشناسی ها ؟
من نه تا حالا قبل از بار دیده بودمت نه اسمت رو میدونم تو کی هستی؟
سمت اومد و شروع کرد به باز کردن مچه پام در عین حال گفت: توماس سوژه ی ازمایشیه141 و تو جایگزین سوژه ی ازمایشیه 1451 هستی چون همون پریروز مرد خب بلند شو
کاملا گیج بودم یعنی چی؟ ازمایش ؟ بدون فکری تقریبا داد زدم خب دست خودم نبود ترسیده بودم
فکر میکردم الان مثل این فیلما میشه من جون بودم تازه به ارزوم رسیده بودمممممم نمی خواستم
تبدیل به موجود عجیب غریبی بشم که مردم نگاهشم میکردن بترسنن :قضیه چیه؟ ازمایش چی؟
نه نه من از اینجا میریم نمیزارم بهم دست بزنین نمیخوام به یه پا گنده یا هالک تبدیل بشم نهه! نمیخوام دور شین یکی کمک کنههههه عر البته هالکم بد نی ولی نه من تازه جراح
این مملکت شدم ولم کنیددددددددددد!
اثر مارول دیدنه فشار نیارید به خودتون**
توماس دهنمو گرفت ونذاشت به داد و بی دادم ادامه بدم
و گفت: دهنتو ببند نمیخوای بمیریم که میخوای؟
اگه نمیخوای ببند دهنتو چون با این دادیی که میزنی الان میان
قلبمونو در میارن تقصیر خنگیه خودته البته نترس تهش سه جهار
بار دیگه بهت سم تزریق میکنن البته اگه قبلش فرار نکرده باشیم
الانم میبرمت پیش بقیه ولی داد نزن خب؟ بعدا چقدر فیلم دیدی
لامصب وسط فیلم تخیلی نیستیم که :/
اهی کشید و ادامه داد: درباره ی ازمایش ازمایشگاه 1 و 12 که مال
شوری سابق بود چیزی میدونی؟
به علامت نه سر تکون دادم
_خدایی چیزی هست که بدونی؟-
کاملا پوکر نگاهش کردم در اضاش یه قیافه پوکر تر از خودم نصیبم شد
که مو به تنم سیخ کرد
ادامه داد: حوصله توضیح ندارم فقط این ازمایشایی که میکنن ادامه ی
اون ازمایشات با فناوریای بالاتره دراصل تو این ازمایشا رو ما سم های
مختلفی رو ازمایش میکنن که باعث مرگ خیلیامون شده بعضیا کور شدن
بعضیا دیگه تحمل نکردن و خودکشی کردن البته نترس اگه شانس بیاری
مثل الان که اوردی پادزهرای سم ها جواب میدن البته از دردش چیزی کم
نمیشه
گمونم انقدر ترسیدم که رنگ رو روم رفته و
اونم خب فهمبد و بلندم کرد و دنبال خودش کشیدنتم یه شکلا تم
گذاشت تو دستمو گفت زود بخورمش منم که قندم افتاده و حالم خراب
بی چون و چرا خوردم تا به یه در فلزی رسیدیم
پایان پارت دو
توماس اطلاعاتی جز عکس و شماره ازمایشگاهی در دسرس نیست
نمیدونم چرا نمیزاره عکسش رو یزارم....